گزارش نشست در انجمن جامعه شناسی ایرانSample Image
گروه جامعه شناسي علم و معرفت انجمن جامعه شناسي ايران نشستي را با عنوان نقش كنش ارتباطي  در توسعه سياست عمومي برگزار كرد. در اين نشست آقايان دكترمحمد امين قانعي راد،مقصود فراستخواه و اسماعيل خليلي بحثي را دربارة كنش ارتباطي با تاكيد بر توسعه فرايندهاي سياستگذاري و توليد علم و فنّاوري ارائه كردند.
آنچه مي خوانيد گزارشي اجمالي از مباحث مطرح شده در جلسه مزبور است.

    دكتر فراستخواه در اين نشست دربارة‌ كنش ارتباطي براي توسعه سياستگذاري علم و فناوري در ايران گفت سياست يا خط‌مشي از جنس تصميم است. چيزي‌ است كه ما براي انجام دادن يا ندادن انتخاب مي‌كنيم. در بحث ما سياست علم و فناوري درواقع مجموعه مبادي تصميم‌سازي است و در چارچوب اين مبادي در يك زمينه خاصي تصميم‌سازي بعمل مي‌آيد و شيوه‌ها و سازوكارها و ابزارهاي دستيابي به هدف نيز مشخص مي‌شود. در يكي دو دهه اخير مطالعات خط مشي يا علم خط مشي بيشتر عمق پيدا كرده است و مفاهيم و واژگان و ابزارهاي مشخصي در آن توسعه يافته است. در مطالعات خط مشي فرآيند خط‌مشي گزاري بصورت تجربي بررسي مي‌شود و متغيرهاي علمي خط‌مشي‌گزاري تبيين مي‌شود. چه متغييرهايي مي‌تواند روي خط‌مشي تاثير بگذارد و خط‌مشي را با چه متغيرهايي مي‌شود توضيح داد و پيش‌بيني كرد؟ در اين گونه مطالعات عوامل موثر در خط‌مشي‌گزاري و در ساخت خط‌مشي در سطح كلان اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي و در سطح خرد رفتاري مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

بحث ما خط‌مشي‌‌هاي عمومي علم و فناوري است. سياستگزاري در قلمروي عمومي صورت مي‌گيرد، ولي دولتيان بويژه در ساختارهاي نادمكراتيك با سياستگزاري چنان رفتار مي‌كنند كه گويا براي قلمروي خصوصي خودشان تصميم مي‌گيرند. يعني در عين حال كه خط‌مشي عمومي در حوزه عمومي و مربوط به منافع عمومي و عرصه قلمروي عمومي است، اما دولتيان معمولاً رفتارشان با اين سياستگزاري چنان است كه گويا مي‌خواهند در مورد مسائل شخصي خودشان  تصميم بگيرند- چرخه خط‌مشي 5 چرخه يا لوپ اصلي دارد، كه از تشخيص مشكل و مساله گشايي در قالب دستورگزاري شروع مي‌شود. در ابتدا دستورگزاري را داريم كه از طريق درك يك مشكل و توجه به يك مساله آغاز مي‌شود كه جوهره اصلي‌اش توجه به تقاضاها و ابتكارات و ابداعات دروني و بيروني است. نظام معاني، گفتمان‌ها، نگرش‌ها ، انتظارات، تقاضاها و مطالبات روي اين دستورگزاري مي‌توانند تاثير بگذارند. پنجره خط‌مشي از طريق همين ابداعات بيروني تحت‌تاثير نظام معاني جامعه و گفتمان‌ها، نگرش‌ها و تقاضاها و مطالبات قرار مي گيرد. دريچه خط‌مشي از طريق دستورگزاري وارد چرخه مي‌شود و براساس همين گشوده شدن خط‌مشي گزينه‌هاي بعدي مطرح مي‌شود. سناريوهاي بعدي بعنوان راه حلهاي پيشنهادي به ميان مي‌آيد . مرحله‌ تصميم‌سازي گزينه‌هايي است كه رسماً براساس يك ملاك‌هايي مثلاً با گزينش عقلاني از ميان چند گزينه انتخاب مي‌‌شود كه اين مرحله همان تصميم‌گيري است و بعد مرحله اجراي خط‌مشي كه در واقع ابزارهاي عملياتي بكارگرفته مي‌شود.  نهايتاً آخرين حلقه اين چرخه نظارت و كنترل نتايج و ارزشيابي اجراي خط‌مشي است و آن بازخوردهاي شناختي است كه در طول عمل بشكل تكويني يا پاياني از اين عمليات خط‌مشي و اجراي خط‌مشي گرفته مي‌شود و اين چرخه نهايي باز ما را مجدداً به مرحله آغازين چرخه باز مي گرداند و اين چرخه همچنان مي‌چرخد . رويكردهاي مختلفي براي سياستگذاري وجود دارد. رويكرد انتخاب عمومي كه بيشتر عينيت‌گرا و فردگرا ست و عقلانيت ابزاري در آن وجود دارد. رويكرد انتخاب عمومي براساس عقلانيتي كه در پروژه روشنگري وجود داشته و در مدرنيته جا افتاده است گزينه‌‌هاي تصميم‌گيري را براساس انتخاب عقلاني و در واقع الگوي پلكاني و افزايشي كه بيشتر بحالت حركت تدريجي است پيش مي‌برد  و بازخوردهاي مقطعي را خيلي مهم تلقي مي‌كند و هزينه تصميم‌گيري‌ها را كاهش مي‌دهد. بدليل اينكه، بشكل مرحله‌اي بازخورد تصميم‌گيريها را مورد ارزيابي مجدد قرار مي‌دهد و بشكل انباشتي و افزايشي پيش مي‌رود. در الگوي سطل زباله‌اي بيشتر گزينه‌هاي تصميم‌گيري توي سطل زباله‌ است و قبلاً دور انداخته شده است. ما مي‌توانيم از طريق بازيابي راه‌حل هايي كه يك زماني به حاشيه گذاشته شده اند دوباره به سر وقت حل مسائل برويم. رويكرد تضاد طبقاتي بيشتر توجه به تعارض منافع و تضادهايي است كه در حوزه طبقات و منافع وجود دارد. رويكرد نهادگرايي سياستگزاري را مورد تعديل قرار مي‌دهد و به مدلهاي مطلوب‌تري مي‌انديشد. يك ضلع اين نهادگرايي نوين مربوط به اداره خوب كشور مي‌شود و در اين جا منافع دراز مدت و عمومي جامعه موضوعيت پيدا مي‌كند. رويكرد سنتي نيز بيشتر روي اقتدارگرايي، تمركز و رفع و رجوع كل سياستگزاري در درون دولت متمركزمي‌شود. در رويكرد صنف‌گرايي بيشتر سنگيني قضيه سياستگزاري روي نهادهاي صنفي و تخصصي قرار مي گيرد. مثلاً درسياسگزاري علم و فناوري دانشگاه ها و انجمن هاي علمي و تخصصي و حرفه‌اي بيشترين نقش را پيدا مي كنند.

در بحث امروز بيشتر به موضوع خط‌مشي متمركز مي‌شوم. خط‌مشي يك شبكه است و دريك شبكه توسعه پيدا مي كند و براي خط مشي گذاري خوب ما بايد بتوانيم شبكه خط مشي را ايجاد كنيم و آن را گسترش دهيم. در ساخت شبكه تمام ذينفع‌ها، شركاء و افراد تحت تاثير قرار مي‌گيرند. در اين رويكرد شبكه اي دولت يكي از ذينفع‌هاي ملي تلقي مي‌شود و همين طور ساير دينفع‌ها در شبكه تعريف مي‌شوند. ما بايد از طريق اين شبكه يك فرآيند طولاني مدت را آغاز بكنيم و باتمام ذينفع‌هاي آن وارد يك پروژه جستجوي رضايت‌بخشي بشويم كه آنها احساس بكنند در جستجوي خط‌مشي شركت دارند، بخشي از اين جستجو هستند و  ر ديگران به تنهايي و بدون حضور آنان تصميم نمي‌گيرند، و حاصل كار چيزيست كه تراويده بخشي از ظرفيت‌هاي ذهني و معرفتي و ساير واقعيت‌هاي انساني آنهاست.

كنش ارتباطي يك سپهر مناسبي از پروژه هابرماس است. بنظر من پروژه‌ هابرماس رجوعي است مجدد به ظرفيتهاي مغفول عقلانيت‌ مدرن كه هابرماس همچنان به آن وفادار است از طريق نقد الگوهاي مرسوم عقلانيت مي توان به ظرفيتهاي مغفول عقلانيت مدرن رجوع كرد. اگر ما بتوانيم الگوهاي مرسوم و متداول عقلانيت مدرن را نقادي بكنيم . به يك ظرفيتها و پتانسيلهاي مغفول از عقلانيت مي‌توانيم دست پيدا بكنيم. همانطوريكه مي‌دانيد هابرماس مدرنيته را طرحي ناتمام مي‌داند و عقلانيتي كه هابرماس مي‌خواهد همچنان عقلانيت مدرن است نه عقل سنتي، نه عقل پيشامدرن. هابرماس مي‌گويد همچنان گزاره‌هاي پايه‌اي بدون نقد مانده در مدرنيته، برخي از مفروضات گزاره‌هاي پايه‌اي ، ذهن مدرن را گرفتار كرده . عقلانيت مدرن مبتني بر فرض فرد گرايانه است ولي عقلانيتي كه در پروژه‌ هابرماس دنبال مي‌شود رها ازفرض فردانگاري است. عقلانيت به نحوي خودش را از چنگ فردانگاري، ذهني‌گرايي و نگاه ابزاري رها كرده است. در پروژه هابرماس نگاه ابزاري تبديل به نگاه راهبردي مي‌شود و همان نگاه عقلاني با يك الگوي هدفمند وسيله‌اي و استراتژيك مساله را دنبال مي‌كند . بنظر هابرماس عقلانيت مدرن مي‌تواند از فرض‌ها رها شود و همچنان مدرن باشد نه پيشا مدرن.

  فراستخواه در ادامه  به مفهوم عقلانيت ارتباطي و ويژگي هاي آن از نظر هابرماس پرداخت.هابرماس در ادامه ديدگاه هاي مكتب انتقادي و در مقابل عقلانيت مدرن، طرح عقلانيت ارتباطي را مي‌افكند. عقلانيت ارتباطي ويژ‌گي‌هايي دارد. اول اين كه باز گشوده به غير است من در عقلانيت ارتباطي نسبت به غير خود، مخاطبم و طرفهاي ديگر گفتگو و ساير ذي‌نفع‌ها بازگشودگي دارم. عقلانيت ارتباطي زبان را يك رسانه مي‌داند در نتيجه مي‌خواهد از زبان بعنوان يك رسانه بيشترين استفاده را براي گفتگوي محدود نشده بكند.سياستگزاري گفتگوي محدود نشده‌اي را مي‌طلبد. عقلانيت ارتباطي اجتماع‌گرا است و اجتماع را بيشتر اهميت مي‌دهد. بيش از اينكه به جامعه بينديشد به اجتماع مي‌انديشد در گفتگو سپهر اجتماع را دنبال مي‌كند و  هنجارگراست. صرفاً معرفت ابزاري از نوع هدف وسيله ندارد بلكه به ارزشها و هنجارها هم حساس است . در عقلانيت ارتباطي نوعي حساسيت نسبت به هنجارها وجود دارد، يعني هنجارها را داخل پرانتز نمي‌گذارد. به هنجارها دقت مي‌كند. هميشه به زيست جهان و توافق‌گرايي اختلافي معطوف است. اختلافات را بعنوان يك واقعيت مي‌پذيرد امّا در بستر اختلافات بدنبال توافق است. در عين حال تفاوت‌نگر و وحدت‌گرا ست و همينطور كه توافق را جستجو مي‌كند، امّا نمي‌خواهد صورت مساله اختلافات را پاك مي‌كند.

كنش ارتباطي حديث نفسي است : در واقع فقط مي‌خواهد تجربه خودش را به جمع انتقال بدهد و با اجتماع در ميان بگذارد و نمي‌خواهد تكليف حقيقت را روشن بكند؛ او مي‌خواهد حديث نفس بكند. اين جاست كه كنش ارتباطي كنش معطوف به ارتباط با ديگري است. ما وقتي در اين جلسه  كنش ارتباطي داريم كه كنش‌مان معطوف به همديگر و سرشار از علاقه بهم‌فهمي است. من با علاقه به هم‌فهمي و هنجارهاي وفاق عقلاني – اجتماعي در اين گفتگو شركت مي‌كنم و با ديگري ارتباط برقرار مي‌كنم. سياست گذاري عمومي از طريق ارتباط با ديگري در شبكه و با مدل جستجوي رضايت‌بخش است كه همه جستجو بكنيم تا همه رضايت داشته باشيم . آيا دانشگاهيان، انجمن‌ها، بنگاهها، اعضاي هيات علمي، دانشجويان، متفكران آزاد، آنهايي كه حتي امكان ورود به دانشگاه هم نداشتند و توده هاي عادي مردم در سياست گذاري عمومي شركت دارند؟ آيا احساس رضايت‌بخشي از جستجو يا شركت در جستجو دارند؟ آيا آنهايي كه به راهروهاي وزارتي راه ندارند، آنهايي كه خارج از بوروكراسي دولت هستند در جستجوي رضايت‌بخش براي سياستگزاري عمومي مشاركت دارند؟ درك رايج در جامعه ما از مفهوم  وحدت و توافق اساساً يك درك پيشا مدرن هست. براساس الگوهاي پيشامدرن مي‌خواهيم وحدت كلمه داشته باشيم. امّا هابرماس وفاقي را مي خواهد كه عقلاني و اجتماعي است امّا نه بمعناي پيشامدرن. گفتگوي محدود نشده برسر اختلاف در دعاوي اعتبار. ما در دعاوي اعتبار اختلاف داريم. گزاره‌هاي توصيفي، هنجاري و انواع و اقسام نتيجه‌ها دعاوي اعتبار ما هستند و بر سر آنها اختلاف داريم. پروژه هابرماس رهايي‌سازي خود از دو درك نامناسب است : اصرار به نوعي نهادگرايي  كه گرايش به يكپارچگي و انسجام دارد تا همه بر سريك موضوع هم داستان بشوند. و  درك فردگرايانه كه اصرار بر تفرق دارد و آنچنان پلوراليسمي است كه چه بسا اجازه توافق براي عمل كردن را ندهد و در آن هيچ امكان توافق و تصميم‌گيري براي منافع عمومي وجود ندارد. با زمينه‌اي كه در جامعه ما وجود دارد مانند طايفه‌گرايي، گروه گرايي‌ها و ملوك‌الطوايفي، هر سازماني دنبال منافع خاص خودش است.

   هابرماس در آثارش به سه نوع كنش تاكيد دارد: كنش هدف وسيله‌اي ، كنش هنجاري و كنش زيبا شناختي .كنش هدف وسيله‌اي يا راهبردي كنش جهان منافع است  و چيزيست كه در محيط رقابتي رخ مي دهد. كنش هنجاري وقتي است كه معطوف به هنجارها و ارزش‌هاست. كنش زيباشناختي همان ارزش نفسي است. هريك از اين كنش‌ها متناسب با يك جهان است. كنش راهبردي و كنش هنجاري كنش جهان اجتماعي است، كنش زيباشناختي كنش جهان تجربه‌هاست.

  يكي از كليد واژه‌هاي اصلي كنش ارتباطي در سياست‌گذاري عمومي زيست جهان است. زيست جهان از تلقي رسانه‌اي از زبان ناشي مي‌شود. زبان يك رسانه براي ارتباط با ديگري و گشودگي به غير و حديث نفس به غير است. از طريق اين ميانجيگري زبان جهاني ايجاد مي‌شود كه هابرماس تحت عنوان زيست جهان از آن صحبت كرده است. زبان يك سپهر فراخي است كه در آنجا اين كنش ارتباطي مطرح مي‌شود. كنش ارتباطي در زيست جهان رخ مي دهد و زيست جهان خارج از سيستم است. نظامها نبايد زيست جهان را استعمار كنند. زيست جهان بايد آزاد از سيستم و چالاك، پويا، معطوف و گشوده بماند. زيست جهان بايد فارغ از سيستم باشد و با سيستم تعامل بكند نه اينكه توسط سيستم محدود شود.  زيست جهان خارج از سيستم‌هاست و سيستم‌ها مي‌خواهند اين زيست جهان را استعمار بكنند و اين زيست جهان را به مستعمره تبديل بكنند. امّا زيست جهان مي‌خواهد در آن گفتگوهاي محدود نشده‌ جريان پيدا بكند. رمز اصلي زيست جهان ظرفيتهاي ميان ذهني است، اين نكته ي مهم انديسه هابرماس است. هابرماس در اينجا از جهان سوم پوپر استفاده مي‌كند. پوپر سه جهان را توضيح مي دهد : جهان اشياء و امور عيني ـ جهان اشياء و امور عيني همان قدرت است ـ و جهان حالت هاي ذهني كه برساخته‌ها و جهان ذهني  ماست. مشكل دنيا از اينجا آغاز مي شود كه برخي فكر مي كنند كه حالتهاي ذهني ما رونوشت واقعيت هستند. امّا اينها رونوشت واقعيت نيستند و آنچه كه در ذهن من از دنيا وجود دارد رونوشت برابر اصلي از واقعيت نيست، بر ساخته من از واقعيت است . همان‌طور كه در فلسفه و حكمت سنتي ما معرفت به معناي انتقال ماهيت اموربه ذهن دانسته مي‌شود. يعني ماهيت امور همانطور كه هست به ذهن ما منتقل مي‌شود و آن چيزي كه در درون ذهن ما مي‌باشد همان ماهيت‌هايي است كه در دنياي واقعي وجود دارد. اين چيزها خيلي خطرناك است. امّا جهان سوم معرفت بنظر پوپر همان جهاني است كه در آن يك حالت اكتشافي صورت مي‌گيرد كه حالت ذهني من و شما نيست بلكه در عقلانيت ارتباطي ماست. در عقلانيت ارتباطي ذهني ما يك اكتشافي وجود دارد كه در زيست جهان اتفاق مي‌افتد. هابرماس در ادامه نقدهايي چون شيئي‌شدگي ماركس و قفس آهنين وبر بحث استعمار زيست جهان توسط سيستم را مطرح مي كند. ماركس  جامعه‌شناس و متفكري بود كه نقدهاي بسيار جدي از مدرنيته را آغاز كرد و يكي از نقدهايش هم شيئي‌شدگي است و وبر نيزبحث قفس آهنين را مطرح كرد . از نظر هابرماس  سيستم‌هاي پول و سيستم‌هاي قدرت و سيستم هاي بوروراتيك حوزه زندگي را مستعمره مي‌كنند. در اين بحث ما از سياستگزاري عمومي صحبت مي‌كنيم. علم،فناوري و هنر هر يك زندگي خاص خود را دارند. اين حوزه زندگي را سيستم‌هاي پولي و كالايي و ديواني مستعمره مي‌كنند و   مرتب براي آن ها  مقررات و انتظامات توليد مي‌كنند كه به جاي گسترش علم و هنر آن ها را محدود ساخته و مستعمره سيستم ها و نهاد هاي بوروكراتيك مي‌كند.

   سيستم‌هاي پولي و ديواني عضويت را به استخدام ترجيح مي‌دهند. مي‌گويند عضو هيات علمي، بايد كد استخدامي داشته باشد و تلاش بكند مسير وكارآيي شغلي خودش را توسعه بدهد و ارتقاء پيدا بكند. اين عضو هيات علمي ديگر متفكر و چالاك  نيست. كدگزاري و اهلي شده است و بوروكراسي اورا اهلي كرده است. و در نتيجه زندگي علم هم بوركراتيزه شده چرا كه عضويت در يك جامعه علمي، دانشگاه ، آكادمي تبديل به استخدام شده، باز هم مشكل بجاي خودش هست. استخدام خودش مشكلي است كه اين سيستم با آن زندگي مي‌كند. مثلاً من يك مقاله مي‌نويسم چهارصد هزار تومان پول مي‌گيرم، بعد مقاله نوشتن زياد مي‌شود. خيلي گمراه‌كننده است چه بسا بسادگي به رشد ما هم كمك كند كه اما بسادگي هم رضايت بخش نيست. هابرماس مي‌گويد اين زندگي، علم را پولي و كالايي مصرفي مي‌كند و جوهره خلاق وجوياي كار و تكاپوي علمي را به مزد بگيري تقليل مي دهد. كار يك جوهره خلاقي دارد كه به كاسبي(business) تقليل پيدا مي‌كند و در سطح مزد بگيري مطرح مي‌شود. در نتيجه حوزه زندگي تحت استعمار سيستم‌هاي نيرومند پولي و ديواني در مي‌‌آيند.

اسماعيل خليلي نيز در بحث خود تحت عنوان " بهره‌گيري از نظرية كنش ارتباطي در سياستگزاري در ايران" گفت كوشش مي‌كنم پيش‌فرض‌هايي را كه در استفاده از نظريات مختلف در حوزة توسعه سياست گذاري عمومي داريم را مورد نقد و بازبيني قرار بدهم.

   نظريه كنش ارتباطي نظريه اي است كه اصولاً در باب كنش طراحي شده است. اين كنش داراي يك پيشينه و يك معناي بسيار مهم و گسترده در سپهر جامعه مبداء خودش بوده و هست. اين يكي از اصطلاحات بسيار مهم در علوم اجتماعي و يكي از مفاهيم كليدي است كه حكايت از وجود انساني دارد كه نسبت مشخصي را با سرنوشت خود و جهان هستي برقرار مي‌كند. اين نسبت تا حدود زيادي مداخله‌جويانه است. اين سخن كارل ماركس كه " فلاسفه تاكنون جهان را تفسير مي كردند اكنون هنگام تغيير آن فرا رسيده است" اين نسبت جديد را نشان مي دهد.اصطلاح " كنش"  در شرايط تاريخي و اجتماعي معين و بطور خواسته شده وارد حوزه انديشه شد و نه بصورت تغييري ناخواسته كه در طول تاريخ رخ داده باشد. در اين خصوص اراده اي شكل گرفته بود كه از معاني مستقل و بسيار مهم در اصطلاح كنش است. مفهوم كنش در جامعه‌شناسي و علوم اجتماعي مفهومي است كه از انسان خودمختار برآمده است. گسترشي كه در فلسفه كانت رخ داد، شخصيتي را يا به عبارتي حيثيتي را مطرح كرده بود كه آن حيثيت قائم به ذات است، نوعي عقل قائم به ذات كه خودش مي‌تواند بينديشد و جهانش را تعريف بكند، درواقع كلمه كنش بيان كننده آن انسان خودمختار است. آقاي كارل اپل نسبت به يك برداشت بين كانت و هگل در نوسان بوده به يك مفهوم‌سازي تحت عنوان جامعه ارتباطي پرداخت و ايده خودش را در مورد اين جامعه ارتباطي در يك اثر فلسفي منتشر كرد و بيان كرد كه جامعة ارتباطي چگونه جامعه‌اي مي‌تواند باشد و در آنجا او مي‌خواست بخشي از نظرية هگل كه درواقع به گمان او مغفول مانده بود را مورد بحث قرار بدهد. يك خواستگاه ديگرش هم نظريه اي است كه توسط هابرماس صورتبندي شده است. اما هابرماس هم خودش تحت‌تأثير درواقع دو مبناي نظر‌ي مختلف است. يكي هوركهايمر است كه بطور مشخص خردابزاري وبر را مورد نقد قرار داده بود.

 كتاب معروف ساختار انقلاب هاي علمي  تامس كوهن هم كتاب ديگري بود كه هابرماس را در نوشتن كتاب "شناخت و علايق انساني" خيلي تحت‌تأثير قرار داد و در گفتگوي ذهني با كتاب كوهن بود كه اثر خود را به رشتة تحرير درآورد و مسأله مشخصي كه هابرماس در آنجا دنبال مي‌كرد اينست كه ايدة شكل‌گيري هدف و انگيزه او براي نوشتن اين كتاب چند مطلب بود يكي جريان پست‌مدرنيته به عقلانيت را درانداخته بود و هابرس در دفاع از آن عقلانيت مي‌كوشيد بر نظريه دست پيدا كرده تا بتواند از عقلانيت مدرن در مقابل تهاجمات سنگين پست‌مدرنيته دفاع كند. بنابراين مسأله اوليه كه نظريه كنش ارتباطي در پي پاسخ به آن هست نقد سنگيني است كه پست‌مدرنيته با عقلانيت بازي مي‌كند. و بنابراين تحت عنوان عقلانيت ارتباطي و كنش ارتباطي شكل گرفت كه اين مساله مي‌تواند مساله ما هم باشد. امّا آيا مساله ما هم هست؟ يعني آنگونه كه خودمان مساله خودمان را مي‌دانيم. در درجه اول يك تهاجم سنگين پست مدرن مي‌باشد كه مبناي عقلاني تمدن ما هست. كه حالا در پي دفاع از آن نظريه كنش ارتباطي يا هرنظريه ديگري بخواهيم بهرة بگيريم. آيا به نياز مشخصي از ما در حال حاضر پاسخ مي‌دهد؟ از سوي ديگر چون بحث ما بحث حوزه علم و فناوري هست مي‌خواهم به آن نكته اشاره كنم كه اين ايده كنش ارتباطي همان جامعه ارتباطي است كه آقاي اپل از هگل استفاده كرده و اين ايده، در پاسخ به اينكه چه نوع دانشگاهي دارد بيان مي‌شود وبراي كدام نظام آكادمي مي‌تواند طراحي شده باشد؟ بنظر مي‌آيد در دانشگاه  نوع  اول و در سير تحول دانشگاهها و انواع آكادمي مطرح بود. دانشگاه نوع اول دانشگاهي كه در بولوينا بوجود آمد، بعد آقاي هومبل با استفاده تام از كانت آنرا صورتبندي كرد. اجزاء، كاركرد و سيستمش را ساخت، در اين دانشگاه دو عنصر جريان داشت. عناصر بسيار مهم يكي آموزش و ديگري پژوهش بودند.

كسي كه دانشگاهي مي‌شود و به اين نوع فعاليت اشتغال دارد بايد پژوهش كند و آنرا به كساني كه در آن دانشگاه هستند آموزش بدهد.

شلاير ماخر،يك نظريه‌پرداز بسيار مهم ديگر، نقدي را بر اين دانشگاه مطرح كرد و گفت اين دانشگاه در انزوا كنش مي‌كند و در آن موجودات منزوي هستند كه مي‌خواهند بيانديشند و انديشه خودشان را براي يكسري دانشجو كه بيان كنند و اين كار تكرار بشود، اين دانشگاه كار نخواهد كرد. همچنين مطرح كرد كه دانشگاه بايد در درون خود و با بيرون از خود به ديالوگ بپردازد. ديالوگ بايد جريان داشته باشد. بنابر اين در دانشگاههاي غرب  نهاد سمينار كه بسيار مهم بود در كنار نهاد سخنراني (Lecture) بوجود آمد.  نهاد سخنراني بر مبناي منولوگ يا تك گويي بود و استاد فرمايش خودش را مطرح مي‌كرد. در سمينار بجاي اينكه يكنفر براي ديگران سخن بگويد قاعده ديالوگ حكمفرما بود كه بايد با يكديگر گفتگو مي‌كردند. در سمينار عنصر اصلي نقد است، تا سمينار به نتايج مورد نظر خودش برسد. اشاره مي‌كنم كه نهاد مجله (journal) در دانشگاه غربي هم در تداوم اين سنت شكل گرفت، يعني ژورنال جايگاهي است كه وقتي ما نمي‌توانيم رو در رو با هم ديالوگ بكنيم فرصتي را فراهم مي‌كند تا اين ديالوگ را ادامه بدهيم. بهمين دليل هم بسياري از ژورنال‌هاي ما در اين جا فاقد كاركرد هستند و نمي‌توانند عمل بكنند براي اينكه ديالوگ جريان پيدا نمي‌كند. نهاد ژورنال ديالوگ را سريع مي‌كند. بسياري از نشريات علمي ما از انتفاعي كه انتظار داريم افتاده‌اند چون ديالوگ نمي‌شود.

   اپل و هابرماس پيش از اينكه وارد اين بحث شوند به يك نقطه‌اي رسيدند كه سوژه‌ها بايد به جاي اينكه در نقد پست‌مدرن برخورد كنند بايد در تعامل با همديگر به آفرينش جهان اجتماعي بپردازند.  مفهوم ميان ذهنيت در اينجا شكل گرفت و بر همين اساس ساخته شد.

   پيش‌فرض ديگري كه مي‌توانم به آن اشاره كنم اين است كه آيا جامعة ارتباطي در دانشگاه امروز ما امكان وصول دارد يا نه؟ آيا مي‌توانيم كنش ارتباطي در دانشگاههاي خودمان داشته باشيم؟ كنش ارتباطي محصول كنش سوژه‌هاست كه در دانشگاه با همديگر گفتگو مي‌كنند. بنابراين ما بايد به اين سؤال پاسخ بدهيم كه آيا سوژه داريم؟ يعني به مرحله‌اي رسيده‌ايم كه رفتار ذهن خودمان و انديشمندان را كه در آنجا به آن سوژه گفته مي‌شود با آنها انطباق بدهيم و مقايسه بكنيم؟ نكتة بسيار مهم "سوژه" يا "كنشگر" كه در حوزة دانشگاه كنش مي‌كند هست؟بطور مشخص .و در درجة اول درحال توليد و باز توليد خويشتن است و به همين دليل است كه از كنش آكادمي غرب در دانشگاه ايران، هند و پكن باز توليد مي‌كنند. بنابراين سوژة غربي همينطور گسترش پيدا مي‌كند. وقتي مي‌خواهيم در اينجا كنشگر باشيم درواقع نوعي از كيستي ايراني بايد توليد بشود.

   ايده كنش ارتباطي يا جامعه ارتباطي برگرفته از نظريه كانت بوده است. بنابراين ايده ارتباطي اصولاً ايده‌اي در حوزه اخلاق است كه براي ما مي‌تواند خيلي حائز اهميت تلقي بشود. در سياستگزاري علم مي‌توانيم اصالت را اصولاً به اخلاق بدهيم. جامعه متفكران غربي نسبت به متفكران شرقي از طبقه اجتماعي متمايزي برخوردار هستند كه ناشي از دسترسي آنها به منابع حكمت است نه منابع ثروت. باور اخلاقي را با باور عاطفي تا حدود زيادي خلط مي‌كنيم. اين دو را در كنار هم مي‌بينيم كه در سياستگزاري علم مي‌تواند براي ما راهگشا باشد بسياري از برنامه‌هاي ما به نظر من به نحوي ارزش محور نيستند. برنامه‌هاي توسعه و آنهايي كه براي دستگاههاي مستقل مي‌نويسيم عاطفه محور هستند تا اخلاق محور يا هدف‌محور.   كنش اخلاقي يك كنش ديالوژيك است، يعني كنشي كه مبتني بر اعتقاد به يك اصل هست كه "لوگوس"، يعني عقل ويژگي زياد دارد و به اركان مختلف تقسيم شده است. همه مي‌دانند هيچكس بطور مستقيم از "لوگوس" و معطوف به زندگي خودش نيست. "لوگوس" بين افراد مختلف پراكنده است. هم‌اكنون به خصوص در سياست گذاري عمومي  خارج از منطق ديالوژيك عمل مي‌كنيم. منطقي كه وجود دارد  اين است كه باورهايي كه من از واقعيت دارم، اصالت دارد و ديگران بيايند به راهي كه من مي گويم بپيوندند. در حالي كه در كنش ديالوژيك به ديگران گفته مي شود بيائيد اين راه را با هم طي كنيم!

قانعي‌راد به عنوان سخنران دیگر اين نشست گفت ما مي خواهيم بدانيم كه دولت با چه الگويي بايد در قلمروي عمومي تصميم گيري و سياستگذاري كند و چگونه بايد الگوهاي عقلاني مناسب را انتخاب كند. ما اينجا مي‌خواهيم بگوييم چه الگويي مناسبتر است بحثي كه دوستان مطرح كردند اين بود كه دو الگو داريم يكي كنش ابزاري و ديگري كنش ارتباطي و سوال اين است كه كدام يك از اين دو براي سياستگذاري عمومي مناسبتر است؟ براي مثال آيا در مورد سياست علم و  آموزش عالي به  اعضاي هيات علمي و اساتيد و به دانشگاه ها و مراكز پژوهشي به شيوه ابزاري نگاه كردن و با يك نگاه دولتي و بوروكراتيك پژوهشگر و دانشمند را كارمند پنداشتن و توليد كننده علم را بايك كارمند ثبت احوال اشتباه گرفتن درست است؟ اين نحوه برخورد با كارگزاران علم و آدمهايي كه درصحنه علم كارمي‌كنند درست است يا اينكه بايد آنها را بعنوان سوژه و كنشگر در نظر گرفت؟ حالا اگرپژوهشگران به دليل محدوديت ها هنوز كنشگر نشده اند ، مگر سياستگذاران شده‌اند؟ اگر اعضاي هيات علمي دانشگاه سوژه نشده اند، مگر كساني كه در مورد آنان تصميم مي گيرند سوژه يا كنشگر شدند؟  بنابر اين من برخي از سئوالات جناب آقاي خليلي را در مورد اين كه آيا ما كنشگر داريم؟ آيا ما سوژه داريم؟ را سئوالات خيلي كلّي و مربوط به جامعه وسيعتر مي‌دانم . الان ما بطور خاص در عرصه سياستگذاري عمومي صحبت مي‌كنيم. مي‌خواهيم بدانيم كه آيا براي علم و فرهنگ و صنعت و... مديران رده بالاي كشور بايد در اتاقهاي در بسته  تصميم بگيرند يا بدنه  هاي اجتماعي مربوط به اين فعاليت ها نيز بايد در اين گونه تصميم گيري ها حضور و مشاركت داشته باشند؟ آيا علم يك نظام اجتماعي است و يا چيزي به نام  زيست جهان علم نيز وجود دارد. آيا علم يك نظام و سيستم هست؟ به مفهوم اينكه ورودي‌ها و خروجي‌ها يي دارد.ورودي‌هايش پول و فضاي فيزيكي و كتابخانه هست و از آن طرفش هم مقاله درمي‌آيد. اين تصوري است كه از علم در كشور وجود دارد و برخي از پژوهشگران و دانشگاهيان هم همين تصور را از خودشان دارند. زماني رئيس جديدي آمد به همكاران ما گفت چرا پژوهش نمي‌كنيد برخي از دوستان كه يك مقدار زرنگ بودند گفتند آقا اين كتابخانه كتابهاي علمي جديد ندارد. من به اين دوستان گفتم واقعاً الان مشكل شما اين است كه اين كتابخانه كتابهاي به روز ندارد يا شما ايده براي تحقيق نداريد؟ يكي از آن ها  گفت تا اينها كتاب تهيه‌ كنند يكسال طول مي‌كشد و تا يك سال ديگر هم خدا كريم هست! مشكل ما اين بود كه ايده در ذهنمان نبود نه اينكه كتاب توي كتابخانه نبود و باز به پژوهشگران ديگري كه مي‌گفتيد چرا تحقيق و كار علمي نمي‌كنيد مي‌گفتند حقوق‌ها كم است! ببينيد تصوري كه از  خودشان دارند در حد يك كارمند يا يك حقوق‌بگير است. مثل اينكه شما مثلاً به حافظ يا سعدي بگوييد چرا شعر نمي‌گويي. بگويند ادرار نمي رسد! آنها شعرشان را مي‌گفتند و خلاقيت و نوآوري خودشان را داشتند. اين كنش ابزاري كه ما داريم خلاقيت‌ها را درواقع از بين مي‌برد. توي هفتة پژوهش با پژوهشگران مصاحبه مي‌كردند مشكلات شما چيست؟ عمدتاً مشكلات حقوقي و مسكن مطرح مي‌شد. موقعي كه برخي اساتيد در سطح وزارت علوم اتحادية صنفي تشكيل دادند من گفتم كه واي بر ما! كه مثل كارگرهاي چيت‌سازي اتحاديه صنفي تشكيل داديم. نه اينكه ما نيازهاي مادي و اقتصادي نداريم ولي آن ادراك از خود و هويت از خودي كه ما داريم بايد يك تيپ ديگر باشد، تا بتوانيم آن بهره‌وري فكري را داشته باشيم. اين واقعه‌اي كه در جامعه ايران رخ داده درواقع اعضاي هيأت علمي پرولتاريزه شده اند كه مي‌بينيد دنبال اين هستند كه حالا مقاله‌اي بنويسند به خاطر اينكه پولي دريافت بكنند و سيستم هم اين جوري دارد مي‌سنجد، مي‌گويد چند تا مقاله بنويس به ازايش حالا پاداش مي‌دهم و تصورش هم اين است اگر اين پول بيايد دانشگاه ها و نظام علم  رشد مي‌كنند تا جايي كه ما ديديم اينطوري با مقولة علم و فناوري برخورد مي‌كنند. يعني بحث‌شان خيلي با رويكرد سيستم هست حالا ما مي‌خواهيم بگوييم عرصة فراموش شده را هم كه عرصة زيست جهان علم است را توجه بكنند.

قانعی راد در بخش دیگری از سخنان خود تاثیر کنش ارتباطی در توليد علمي و نهادینه شدن علم را مورد بحث قرار داد. او براي پيشرفت بحث سوالاتي را مطرح ‌كرد و پرسید : حوزه عمومي يا گستره همگاني چيست؟ بين حوزه عمومي به عنوان امري كه بيرون از علم قرار دارد و دانش چه ارتباطي وجود دارد؟ گسترش رابطه بين علم و حوزه عمومي چه پيامدهايي را براي توسعه دانش به همراه خواهد داشت؟ حوزه عمومي غالباً خارج از منطق سيستمها و خارج از بوروكراسي قرار دارد و جايي است كه در آن گفتگوهاي آزاد از ميانجيگريهاي سيستمهاي سياسي و اقتصادي رخ مي‌دهد. دانشگاه را از سويي مي‌توانيم در حوزه سيستمها قرار دهيم كه داراي يك منطق بوروكراتيك است و از طريق ايجاد تقسيم كار، ارتباطات آزاد ميان انسانها را دچار محدوديت مي‌كند. سيستم داراي سلسله مراتب است و در آن تقسيم كار وجود دارد و در واحدهاي مختلفي كه در كنار هم كار مي‌كنند حلقه‌هاي ارتباطات تحت سلطه منطق آن سيستم محدود مي‌شود در حاليكه در حوزه عمومي برحسب تعريف با منطقي مواجه هستيم كه به واسطه آن ارتباطات خالي از هر محدوديتي قابل شكل‌گيري است.حتي گروه‌هاي علمي و پژوهشي در مراكز دانشگاهي و پژوهشي غالباً مناسبات افراد را با ساختار ويژه‌اي كه به آن مي‌بخشند محدود مي‌كنند. اين محدوديت باعث ايجاد مجموعه‌اي از رويارويي‌ها مي‌شود در عين حال كه مانع دسته‌اي ديگر از روابط بين افراد مي‌شود. زيست‌جهان يك مفهوم دور از ذهن و غريب نيست و همين زندگي روزمره‌ با ويژگيهاي شناخته شده آن براي تمام افراد مي‌باشد. اين بعد عملي، باعث ارتباط انسانها با يكديگر مي‌شود. محمل اين ارتباط نيز زبان است. همان كه براي گفتگو،‌ بحث،‌ مذاكره و ... به كار مي‌رود و موجب توافق و اجماع بين انسانها مي‌شود. البته اينكه زيست جهان خود چقدر مستقل و يا چقدر استعمار شده است، بايد مورد توجه قرار گيرد. ممكن است منطق سيستمها بر زيست جهان حاكم شود و آن را استعمار كند. استعمار زيست جهان، كنش متقابل را محكوم به منطق پول و قدرت، بازار و بوروكراسي مي‌كند و مناسبات عادي و طبيعي در زندگي را تحت تسلط خود در مي‌آورد و محدود مي‌كند. در زيست جهان با يك پس زمينه ارتباطي مواجه هستيم كه موجب يكپارچگي اجتماعي انسانها مي‌شود و باز همراه آن يك پس زمينه وفاق خلق مي‌شود كه اجماع انسانها را موجب مي‌شود.

  از نظر هابرماس آموزش و شهروندي،دو بخش از زيست جهان مي باشند. آموزش در حالت درست خود بايد بخشي از زيست جهان را تشكيل ‌دهد و نه بخشي از سيستم را. هابرماس در نظرات خود، سيطره منطق سياسي و اقتصادي بر آموزش را نقد مي‌كند و حتي تربيت افرادي را كه در دانشگاه، دوره‌هاي فني براي آموزش شغلي مي‌گذرانند را مورد نقد قرار داده و معتقد است كه بايد آموزش آزاد (Free education) را جايگزين آموزش هدف‌مدار و كاملاً مبتني بر عقلانيت ابزاري کرد. آموزشي كه به طور طبيعي كودك فرا مي‌گيرد آموزشي است كه در زيست جهان رخ مي‌دهد و ميزان يادگيري كودك چندين برابر يادگيري در نظام هاي آموزشي رايج مي‌باشد. آموزش زبان در زيست جهان به گونه‌اي است كه در موقعيتهاي مقتضي و پويا، كودك مي‌تواند دست به خلق جمله‌اي بزند كه منظور او را برساند حتي اگر پيش از آن هرگز عين آن جمله را نشنيده باشد. اين كيفيت به دليل اين است كه در زيست جهان، آموزش هدف نيست و اين آموزش در موقعيتي كاملاً زنده اتفاق مي‌كند و طرحي از پيش آماده براي آموزش كودك وجود ندارد و هدف زندگي كردن است و اين درست به همان معني زيست جهان است؛ يعني دنيايي كه هدف آن حيات و زندگي است. يادگيري جهان‌بيني‌ها و معرفت ضمني كه در پس زبان نهفته است به همراه آداب معاشرت، شناخت نقشهاي اجتماعي و ... طي دو يا سه سال ضمن مجموعه‌اي از تعاملات، گفتگوها و پرسش و پاسخ در شرايط طبيعي براي كودك اتفاق مي‌افتد.

  حال بايد ديد توليد علم و دانش تخصصي تحت چه شرايطي صورت مي‌گيرد و امكان توليد علم چگونه ميسر مي‌شود؟ توليد دانش تخصصي در هر جامعه در ارتباط با زيست جهان آن جامعه است و در فرايند عقلاني شدن از زيست جهان جدا مي‌شود. اين فرايند را با نامهاي مختلفي ناميده‌اند: فرايند صوري شدن و فرايند انتزاعي شدن. در اين فرايند، آگاهي به صورت انتزاعي درمي‌آيد، شكل ايده‌هاي خالص را به خود مي‌گيرد و علائق كنار گذاشته مي‌شوند. در فرايند عقلاني شدن ما با ايده‌هاي ناب1 مواجه مي‌شويم كه در واقع جنبه علاقه در آن كاهش يافته است. در فرايند شكل‌گيري دانش با معرفت تخصصي مواجه هستيم. از ديد فرويد من يا اگو بيان پراكنده و محدود ذخيره عظيمي از تجارب سركوب شده، فراموش شده و يا ناخودآگاه است كه به صورت آگاهانه درآمده است. معرفت تخصصي نيز يك بيان پراكنده و محدود و در عين حال صورت‌بندي شده، عقلاني شده و انتزاعي از مجموعه تجاربي است كه انسانها در مناسبات جمعي خويش و در طي زندگي روزمره خود در زيست جهان به دست مي‌آورند. يعني بين اين دو مناسبات و ارتباطاتي وجود دارد.

  معرفت تخصصي اثرات ساختارساز دارد. در فرايند صوري شدن از زيست جهان جدا شده،‌ و در فرايند استقلال‌يابي از آن مستقل مي‌شود؛ اما در عين حال قدرت حياتي و زنده خود را حفظ مي‌كند به دليل اينكه عقبه دارد، و به دليل همين زنده بودن است كه مي‌تواند ساختارسازي كند. اين ساختارسازي به شكلها و شيوه‌هاي گوناگون صورت مي‌گيرد. گاهي به شكل سازمان دانشگاه يا  مؤسسه پژوهشي، سازمان اجتماعي مناسب خود را ايجاد مي‌كند. ساختار ديگري كه مي‌آفريند متون درسي است. همراه با متون درسي يا كتابهايي كه در دانشگاه تدريس مي‌شود، مجموعه‌اي از مفاهيم، نظريه‌ها، روشها و به قول كوهن  تعميمهاي نمادي،  منتقل مي‌شود. اينها كاركردهاي ناشي از زايندگي، معرفتي ريشه‌دار است كه به دليل همين ريشه‌داري، ساختارسازي، مفهوم‌سازي و توليد نظريه مي‌كند و محتواي نظري و روش‌شناختي علم را شكل مي‌دهد. بينش زنده‌اي كه در اين معرفت وجود دارد از يك جهت از زندگي عمومي جدا مي‌شود و از طرف ديگر يك زندگي ويژه براي خود تشكيل مي‌دهد. هر معرفتي كه در پيوند با يك زيست جهان شكل مي‌گيرد و به صورت يك مكتب و پارادايم فكري خود را عرضه مي‌كند، مي‌تواند در بين حاملين خود يك تمركز ذهني و يك توجه موضوعي، نظري و روش‌شناختي مشترك ايجاد كند.

  در يك دانش ريشه‌دار و معرفتي كه با زيست جهان عمومي از يك طرف و با زيست جهان جامعه علمي از سوي ديگر در ارتباط هست، دو مسئله قابل تشخيص است: گفتمان و اجتماع. هر گفتماني در حوزه معرفتي با يك ميدان تعاملي همراه است كه اين ميدان تعامل شكل‌گيري دانش و تحول آن را ممكن مي‌كند. مثال شكل گرفتن معرفت علمي در يك ميدان تعامل، دانشگاه است كه در آن از يك طرف نوعي عقلاني شدن و انتزاعي شدن اتفاق مي‌افتد و از طرف ديگر نوعي مستقل شدن را مي‌بينيم. اما در عين مستقل شدن، گفتمان يك جامعه، تعاملات و آگاهيها را در آن باز مي‌يابيم. هر ميدان تعاملي كه در آن معرفتي شكل مي‌گيرد ويژگي خاص خود را دارد اما وجه مشترك همه آنها زنده بودن و زاينده بودن است. يعني با يك بستر زنده‌اي مواجه هستيم كه توليد مي‌كند، فكر مي‌سازد و تأثير مي‌گذارد. مثلاً در حوزه فلسفه در مفهوم افلاطوني آن مي‌بينيم كه اگر يك انديشه فلسفي وجود دارد به دنبال آن يك مكتب و مدرسه به وجود مي‌آيد كه خود باعث شكل‌گيري دوباره فكر فلسفي و باز توليد آن مي‌شود.

  در ايران وضعيتي كه با آن مواجه هستيم اين است كه از طرفي زيست جهان مورد نياز معرفت علمي را نداريم و از طرف ديگر دانش با زيست جهان عمومي در ارتباط نيست. اين دو مسئله،‌ علم را در وضعيت نامطمئني قرار داده است. متون درسي آگاهي هايي هستند كه به دانشجويان منتقل مي‌شوند اما در ايران در پس اين آگاهي،‌ يك ناخودآگاهي وجود ندارد و به همين دليل متون درسي بسيار فرار است و دانشجو نمي‌تواند با آن ارتباط برقرار كند. به تعبيري با نوعي حالت شيئي شده و دانش از خود بيگانه مواجه هستيم. شايد در ايران، برخي از رشته‌ها توانسته باشند اجتماع علمي و ارتباطات بین کنشگران علمی خود را شكل دهند كه به همين ميزان هم موفق خواهند شد تا دانش شيئي شده را به دانش زنده تبديل كنند. دانشي كه با دنياي رفتارها، علائق و انديشه‌هاي آنها مرتبط است. اما در يك نگاه كلي مي‌بينيم كه چنين رشته‌هايي استثنا هستند. در يك وضعيت عام،‌ با دانش شيئ شده مواجه هستيم كه پيش زمينه ی ارتباطی لازم را ندارد و از کنش ارتباطی افراد ریشه نمی گیرد. اين دانش بدون عقبه، امكان كنشگري در دنياي علم را از ما گرفته است. مجموعه‌اي از تعميمهاي نمادين در يك وضعيت سطحي به دانشجویان منتقل مي‌شود، و به علت اينكه دانش او در تعاملات روزمره،‌ جايگاهي ندارد به فراموشي سپرده مي‌شود. در حالي كه هدف از تربيت دانشجو اين است كه يك كنشگر علمي تربيت شود كه بتواند علم را پيش ببرد، قدرت زايندگي و خلاقيت داشته باشد و در علم تحول و تغيير ايجاد كند. گفتمان علمي در ايران از پشتوانه اجتماعات علمي قدرتمند برخوردار نيست و نوعي آگاهي نامولد است كه با ناخودآگاهي کنشگران علمی در ارتباط نيست. فرايند استقلال،‌ علم را تبديل به يك دانش تخصصي با منطق دروني خاص خود مي‌كند. اين منطق دروني از جنس منطق صغري و كبري نيست. مثالي مي‌زنم، اساتيد به دانشجو روش‌شناسي ياد مي‌دهند به اين اميد كه توليد علم كند. آن چيزي كه مي‌تواند دانشجو را تبديل به يك آفريننده علمي كند شكل‌گيري فضاي توجه است. منطق علمي و روش علمي،‌ روشي براي علم‌ورزي نيست بلكه درخصوص علم‌ورزي صحبت مي‌كند. به قول ماكس وبر، همانطور كه دانش آناتومي لازمه راه رفتن نيست، دانستن روش نيز لازمه علم‌ورزي نيست. در يك فضاي مولد، دانشجو با زندگي در جهان علمي، مواجهه با استاد و درس روش‌شناسي، آنچه را مي‌آموزد دروني مي‌كند. درست مانند كودكي كه در زيست جهان صحبت كردن را مي‌آموزد. كودك نمي‌داند چگونه صحبت مي‌كند اما خوب مي‌‌تواند صحبت كند. اتفاقي كه درخصوص علم مي‌افتد در جهت عكس است. مانند اينكه كودك بداند كه چگونه بايد صحبت كند اما نتواند حرف بزند. دانشجوي ما مي‌داند روش علمي چيست اما در عمل  نمي‌تواند علم را توليد كند و به تعبيري از درون اين آناتومي، راه رفتن شكل نمي‌گيرد.

  دانش مستقل براساس منطق دروني خود پيش مي‌رود تا جايي كه ظرفيت روش شناختي و نظري آن به اتمام مي‌رسد و موقعيتهايي مسئله برانگيز ايجاد مي‌شوند كه ديگر آن پارادايم جوابگو نيست. حال بايد ديد كه اين پارادايم چگونه تغيير مي‌كند. در اينجا باز مي‌توان نقش حوزه عمومي را ديد. پارادايم قبلي كه ديگر قادر به جوابگويي به موقعيتهاي مسئله برانگيز نيست ناگزير از رجوع به حوزه عمومي و يا به عبارتي موقعيتهاي خارج از خود است. منطق بيروني جامعه علمي همواره منبع الهام آن مي‌باشد. در اين وضعيت جامعه علمي پوسته خود را مي‌شكند و با گستره همگاني ارتباط برقرار مي‌كند. بار ديگر پارادايمي جديد شكل مي‌گيرد و فرايند مستقل شدن دوباره از سر گرفته مي‌شود. اين پيشرفت تا جايي صورت مي‌گيرد كه پارادايم به وجود آمده جوابگوي مسائل باشد و تا وقتي ظرفيت آن به اتمام نرسيده، تغيير پارادايم و ارتباط با حوزه عمومي صورت نمي‌گيرد.

  سخنران این جلسه گفت تلاش می کنم تصويري را ارائه دهم تا بتوان به كمك آن جامعه علمي ايران و مشكلات آن را تبيين كرده و احتمالاً به دنبال راه‌حلي براي رفع مشكل برآمد. قانعی راد افزود اگر بناست كه دانش و دانشگاه با جامعه در ارتباط باشد، بايد دانشگاهيان توان ارتباطي و قدرت مذاكره و گفتگوي خود را افزايش دهند. اكنون، دانشجويان خود را به گونه‌اي تربيت نمي‌كنيم كه با ديگران ارتباط برقرار كنند. طوري تربيت نمي‌شوند كه بتوانند حرف بزنند.دانشگاهيان از روزنامه‌نگاران و گفتگو در حوزه عمومي گريزانند.اگر قرار است كه علم در حوزه عمومي نفوذ كند بايد جايگاه روزنامه‌نگاري علمي را تقويت كرد. مقالاتي كه توسط روزنامه‌نگاران نوشته مي‌شود اغلب از طرف دانشگاهيان به اتهام ژورناليستي بودن طرد مي‌شوند اما بايد قبول كرد كه بسياري از مردم همان مقاله ژورناليستي را مي‌فهمند اما اگر همان موضوع را در يك مقاله علمي بخوانند متوجه نمي‌شون